ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
امروز به خواسته یکی از معلما ، رفته بودیم دفتر ، تحت عنوان « کمک » !
خانم اسدی رو دیدم که داره برگه تصحیح میکنه
افسانه پرسید : برگه ها رو تصحیح کردین ؟
گفت « دارم تصحیح میکنم ... »
بعد از انجام دادن کاری که بهمون محول شده بود ، وقتی قصد داشتم برم ، بی غرض ـ و حتی نه از روی کنجکاوی ! ـ از خانم اسدی پرسیدم : « مال منو تصحیح کردین ؟ »
گفت : « آره بیست شدی ... »
با تعجب پرسیدم : « بیست شدم ؟! ... بیست ... ؟ » ( اصلا کیفیت امتحان یادم نبود :/ )
جواب داد : « شک داشتی ؟ »
... گفتم : « معمولا حساب نمیکنم »
دوباره پرسیدم : « ضریب عربی امسال همون چهاره نه ؟ ( شاید داشتم تاثیر نمره رو معدل حساب میکردم ؛ کسی چه میدونه ؟! ) »
وقتی خداحافظی کردم بهم گفت : « بخونی ******* ( = فامیلم ) ... »
با اینکه نگاهش به برگه ها بود ، برگشتم و مثل همیشه لبخند صدا داری که از روی خوشحالی و تفکر و تشکر [ و شاید نگرانی ] بود بروز دادم ؛ و بازم نتونستم قولی بدم ...
« ولی سعیم رو خواهم کرد »
« و من الله التوفیق
علیه التکلان ! »
روی خود پست نظری ندارم ....
باشه ...