.
.
.
_______________________________________
بذار فکر کنم حرفایی که میخواستم بگمو ،
گفتم …
به دل نگیر اگه گاهی کلیشه ای میشه !
خودت گفتی دعای نیمه شبو مستجاب میکنی …
پس به حق این لحظه که فارغ از بقیه بیدارم ،
کسایی رو که در بد ترین شرایط زندگیم بهم کمک می کننو
به بهترین درجه پیش خودت برسون که گاهی بد جور احساس دین می کنم …
میگن دعای دل شکسته رو هم قبول میکنی …
و تو حضور بی پایان ،
به مقدار دلشکستگیم در این لحظه اشراف کامل داری …
به من بگو " چجوری دلم قرص نباشه که … " ؟؟
.
.
.
.
.
.
... کسی التماس دعا نداره ؟
اگه به کم لطفیتون
در زمینه ارسال نظر
ادامه بدید
ممکنه …………
.
.
.
برای من فرقی نداره ؛
خود دانید !!
+ فک کنم وبلاگتون بی نظیر ترین وبلاگی باشه که دیدم
_ شما خیلی آدم قانعی هستید
.
.
.
وقتایی که محکمی فکر کنن ضعیفی ،
و وقتایی که ضعیفی ...
به نظرشون محکم بیای !
____________________
و من محکم ضعیفم …
.
.
.
یکی نیست ازشون بپرسه:
عزیزم قهر میکنی مثلا اختلافارو حل کنی ،
یا اینکه خودت تبدیل بشی به بخش اعظمی از اختلافات ؟ < !
.
.
.
اصلا نیازی به پرسیدن هست !؟
احساس بزرگی میکنم !
حس می کنم از لحاظ بعضی چیزا از هم سن وسالای خودم با تجربه ترم !
.
.
.
هنوز مشهدم ؛
صبح زود میریم حرم
و این جوری وارد شدن به سن قانونی رو
به بهترین شکل ممکن شروع می کنم ...
.
.
.
دو ساعت پیش تو تلگرام با شماره خودم آنلاین شدم
خانم معصومیان بهم پیام داده بود !
از کنکورم پرسید و من تو جوابش گفتم نسبت به سال پیش ساده تر بوده ...
البته قبل این جواب از « ماهیت کنکور » ! اظهار بی اطلاعی کردم
ـ : « کنکور ؟ چی هست ؟!
»
برام آرزوی موفقیت کرد !
.
.
.
با نزدیکتر شدن به اتمام سن هجده سالگی ،
و رو به زوال رفتن هیفده سالگیم ...
با تجربه تر و پخته تر از قبل شدم
بعد از پشت سر گذاشتن هیفده سالگیم ، موقعیت های متفاوتی رو تجربه کردم ؛ شرایطی که شک دارم اتفاق افتادنشون به ذهن بعضی دوستان حتی خطور کنه ... ! ( بدون اغراق )
تو این 365 روز گذشته ،
متهم شدم به ویژگی هایی مثل « غرور » ، « عُجب » ، « ریا » ، « سنگ دلی » حتی ! ؛ ولی از همه این توجهات محبت آمیز !! ، کمال استفاده رو کردم و به قول ناشناسی ... از آجرهایی که به طرفم پرت شدن دیوار ساختم ... که از بابت راهنمایی های خدا _ همونایی که تو شرایظ خاصم دیر متوجهشون شدم _ و البته کمک های دوستان ، کمال سپاس و تشکر رو دارم ؛ هر چند هنوزم بخاطر بعضی اشتباهاتم که بیشتر بخاطر نا آگاهی بود ، رو سیاهم ( در کمال واقع بینی این حرفو میزنم )
امیدوارم هیجده سالگیم شروع خوبی برای تغییرات مثبتم باشه ...
ـ سعی کنید دنبال علتِ از این از شاخه به اون شاخه پریدنا نگردید ! ـ
راستشو بخواین تصمیم گرفتم در لحظه تایپ کنم !
واین یعنی هر چی به ذهنم رسید نوشته بشه ...
... شاید ندونید ؛ ولی ذهنم این اخیر ، خیلی مشغول و بی نظم بود ـ و هست ... ـ
راجع به مهمونی تولدم هیچ تصمیم قطعی ای نداشتم ؛
این پدر و مادر نو گِرا م بودن که از این تصمیم متزلزل حمایت کردن ...
( امیدوارم مثل فاطمه و مهری نگید « خدا شانس بده ! » )
خیلی وقته از وقت خواب گذشته ! ...
خلاصه ش میکنم ...
احساس می کنم باید مسئولیت پذیر تر عمل کنم
مثل آدمای متعهد رفتار کنم !
در مورد خودم حریم محکم تری ایجاد کنم و مبادا آزادی بی حد و حصرم که مبتنی بر اعتماد و اطمینان پدر و مادرم به من هست ... خدایی نکرده کار دستم بده ! این آزادی جنبه های زیادی داره و یکی از اون ها ، آزادی در کلام ـ بدون مقتضای زمانی یا مکانی ـ هست !!
متاسفانه و به طور طبیعی ، ویژگی های ناخواسته و ریشه داری درونم هست که بایدبذارمشون کنار ...
چیزایی مثل عجول بودن و صبر نداشتنم که بابام در موردش میگه : « اگر اینگونه نبودی ، فرشته بودی » ! ...
.
.
.
امیدوارم حرفای ـ شاید! ـ بی سر و ته الانمو ...
به پای ناپخته بودن یا بی برنامه بودنم نذارید که بحث جدایی رو در پیش خواهید گرفت و مقصدتان ترکستان شود ! ...
قرار بود امروز نحوه حساب کردن سن دقیقو طبق روش مشاورا و روانشناسا ـ به سریع ترین شکل ممکن و بر مبنای آزمونای هوش وکسلر ، استنفورد بینه و ... ـ بهتون یاد بدم که متاسفانه وقت نیست ...
امیدوارم بخاطر همه بدی های خواسته یا ناخواسته م
منو ببخشید و حلال کنید ...
التماس دعای ویژه
ـ وقت تنگه !! ـ
خدانگهدار ...
(بعدا حتما ! اصلاح میشه ... No Sharge !! :| )
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پی نوشتــ :
کادوی برادرم رسول ،
با تاخیر چند روزه امروز ( سوم مرداد ماه ) به دستم رسید ...
هدیه غیر منتظره م یه ساعته که شاید بعدا همراه عکس کیک 81 سالگیمون ! براتون آپدیت کنم
... آقا رسول تا سحر دیشب مشهد بودن ! :|
.
.
.
بابت تبریکا ممنون ...
تاریخ | تعداد ورودی |
---|---|
سهشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۵ | ۰ |
دوشنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۵ | ۹ |
یکشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۵ | ۳ |
شنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۵ | ۱۱ |
جمعه ۲۵ تیر ۱۳۹۵ | ۱۲ |
پنجشنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۵ | ۳ |
چهارشنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۵ | ۱۳ |
سلام بچه ها
سیستم تایپم داغونه
خواستم بگم قضیه مهمونی برگشت سر جای اولش
فردا عصر میبینمتون
زنگ میزنم ……
______________________
بابام کیکو از قبل سفارش داده
من فردا صبح خونه مونم
بدونید و آگاه باشید!!
هرکس بتونه بیاد و کاری نکنه
هم قلب یه انسان رو جریحه دار ،
و هم تدارکاتی که دیده رو ضایع کرده!!
.
.
.
جبران خواهم کرد
______________________
من مهمونیمو که از یک سال و نیم پیش قصد برگزاریشو داشتم کنسل کردم
ولی نامردیه
کسیکه گفته میام …
به نظرم هیچ حقی برای رد دعوت نداره
… و خیلیا قبول کرده بودن !!
.
.
.
یادم میمونه …
_________________________
…
# فاطیما … قدمت دوستی : ۱۰ سال
# فهیمه … قدمت دوستی : ۳ سال
* فاطمه … قدمت دوستی : ۳ سال
* فرزانه … ۲ سال
مهری … ۶ سال
سعیده … ۳ سال و کمتر
* نجمه … ۱ سال و دو ماه!
* معصومه … -
* افسانه … ۱ سال
* زهرا الف … ۷ ماه
میترا س … ۱ سال
*میترا ر … ۲ سال
# زهرا ر … ۳ سال
* مریم ع … ۱ سال
# فاطمه م ۱ … ۸ سال
* ریحانه م … ۱ سال و نیم
# الهام ی … ۹ ماه
# فاطمه م ۲ … ۹ ماه
زهرا ق … ۲ سال
# مبینا ج ؛ دختر عموم …
# عاطفه ک ؛ خاله م …
______________________________________________
متأسفانه فقط کسایی که کنار اسمشون مربع خورده حضور قطعی دارن
اونایی که علامت ستاره کنار اسمشون زدم
حضورشون به خواست خودشون بنده
.
.
.
آماده م که در صورت لزوم ،
از خیر مهمونی بگذرم
.
.
.
Postchii@
&
HowCanI@
.
.
.
خودتون برید ببینید مربوط به چی هستن …
با اینکه شاید وقت مطالعه غیر درسی نداشتم هیچوقت کانال اولی رو حذف نکردم!
و کانل دوم ، کانالی آموزشیه که از دنبال کردنش لذت خواهید برد
________________________________
هر دو کانال فوق ،
بر مبنای مسائل اخلاقی می باشند …
سلام!
.
.
.
نمیدونم آیا میتونم با مامانم پیش از موعد برگردم و کارا رو راست و ریست کنم یا نه …
_ میدونم که این برگشت ، اقتصادی نیست ! _
از طرفی هم نمیشه با خانواده همراه بود و زودتر از سه شنبه شب :/ برگشت …
از اون جایی که بنده تا حد زیادی :/ آدم مثبت نگری هستم به نیمه مثبت قضیه که همانا! گذروندن روز بیست و نهم تیر _ سالگرد تولدم _ در حرم امام رضا (علیه السلام ) می باشد! هم توجه دارم
... و اما نظر شما ؟
_______________________________________
لطفا تا فردا بهم خبر بدین
۱. میتونم برگردم
۲. میتونم چهارشنبه مهمونی بدم
و این آخرین دور همی با دوستان هست …
.
.
.
وب دلنوشته داشته باشی ولی حرف دلت تبدیل بشه به پستای رمزدار …
________________________
مظلومم یا مقصر ؟
" غالبم " یا " مغلوب " … ؟
بعد از سلام و احوال پرسی با لیلا و جواب کوتاه دادن به سوالاش ، رفتم سمت صندلی ای که حدس زدم قطعا مال منه... و همین طورم بود
همه تغذیه و آب معدنی داشتن من نداشتم
بچه ها داشتن برگه نظر سنجی پر میکردن
همینجور نشسته بودم روی صندلی که فهیمه و خواهرش وارد کلاس شدن …
بعد از اینکه صندلیای خالی ردیف اولو گشتن
فهیمه تو فاصله دو متریم وایستاده بود …
از جام بلند شدم … همونجور تو خودش بود و به فکر صندلی!
که من خیلی آروم از جام بلند شدم و بهش سلام کردم ؛
بعد احوال پرسی و رو بوسی رفت سمت ردیف بعد از ردیف ما تا زودتر تکلیفشو روشن کنه
هنوز عکس روی صندلی رو چک نکرده بود که من با اطمینان گفتم : همونه!
کمتر از بیست دقیقه ، بعد از قرایت قرآن ، سوالا توزیع شد …
سوالای ادبیات عمومی سخت نبودن ؛
سؤالای املا هم همین طور
ولی من مطالعه درستی نداشتم و با تکنیک سه حذفی پیش می رفتم
قرار بود زمانای نقصانی رو در نظر بگیرم ولی خب نشد و از اون جا که آدم کندی هستم _ شاید در بیشتر موارد!! _
وقتی بیشتر از حد لازم روی سؤالات ادبیات گذاشتم …
بعد از اون رفتم سراغ عربی عمومی و هنوز همه شونو حل نکرده سعی کردم سؤالای دینی رو جواب بدم …
بعد از دینی دوباره رفتم سراغ عربی و تا به خودم اومدم دیدم فقط ده دقیقه وقت دارم و این در حلی بود که ۵۲ تا سؤال زبان دست نخورده! انتظارمو می کشیدن …
از خیر چند تا سؤال آخر دین و زندگی گذشتم و رفتم سر وقت زبان …
وقت نداشتم و باید انتخاب می کردم!
لای گرامر زبانو از چند وقت پیش باز نکرده بودم و تازه اون موقع بود که عمق فاجعهدرو درک کردم!
تو دقیقه های آخر دنبال تست لغت گشتم و هر چی در چنته داشتم …
راستش فقط سه تا سؤال زدم!!
که به درستیشونم مطمین نیستم …
البته زبان کنکور ، مشکل بود به نظرم ؛ پیچیده آورده بودن …
بعد حدود پنج دقیقه بعد سؤالای تخصصی رو جواب دادیم
ترک عادت کرده و برای اولین بار و شاید به دلایلی … دفترچه اختصاصی رو از آخر جواب دادم ؛ به این ترتیب اولین سؤالایی که اقدام کردم جواب بدم بهشون ، سؤالای رشته مورد علاقه اول دبیرستانم بود … روانشناسی …
۷۵ درصد سؤالاشو شانسی یا از روی اطمینان جواب دادم
( تعداد سؤالای روانشناسی ۲۰ تا بود ؛ نه ۲۵ تا )
بعدم بدون رعایت هیچ ترتیب خاصی به جواب دادن ادامه دادم
سر فلسفه ریسک داشتم
سر اقتصاد هم همین طور!
ریاضی متأسفانه از سؤالای ریاضی فقط یه دونه زدم و اتلاف وقتم اجازه برگشت نداد …
شاید نصف سؤالای عربی تخصصی مونده بود و من شاید فقط بیست دقیقه وقت داشتم
با این ذهنیت که ضریب علوم اجتماعی برای زیر گروه مورد نظر من یکه ، سؤالا رو گزینشی انتخابدکرده و جواب دادم … شاید فقط چهار تا از سؤالا رو.جواب دادم و باقی وقتو دوباره روی عربی برگشتم
قطع به :۱۹ تیرماه ؛ روز تولد رسول ...
من در حالی که دل دردم! تو اتاقم ، روی تخت خوابیدم
یهو اولین خبر اخبار در مورد کنکور بگوشم میرسه و خبر اینکه کنکورم قراره روز بیست و چهارم ماه ، یعنی یک روز بعد از روزی که فکر میکردم … برگزار بشه باعث تعجبم میشه!
با نا باوری میگم : چرا روزای کنکور با هم جا به جا شدن!؟
.
.
.
قطع به ۲۳ تیرماه ؛ روز قبل کنکور
ظهره ؛ به مامانم میگم شام برنج درست نکنه و مامانم بعد گفتن این حرف اظهار تعجب میکنه و علتشو میپرسه
با شنیدن این حرف احساس ناراحتی میکنم که چرا مامانم با شنیدن توصیه خودش به پسرخاله م قاسم که پارسال کنکور داشت باید تعجب کنه!!
در صورتی که من انتظار دیگه ای داشتم و تو جواب سوالش گفتم : برنج باعث فراموشی نمی شد!؟
و باز هم تعجبی دیگر ما را از عزت خودمان نا امید می کند ! :/
بخاطر بیخوابی پریشب که باعث شد پست ناراحت کننده ای تو وبلاگ ارسال کنم ... حدود ساعت سه یا چهار عصر میخوابم!
و هشت یا نه شب بیدار میشم … :/
ساعت یازده یا دوازده شب تصمیممو مبنی بر "هرگز نخوابیدن تا صبح!"علنی میکنم و قرار میذارم تا ههفت یا نهایتا هشت صبح ، قسمتایی از کتابای دین و زندگی ، عربی ، زبان ، اقتصاد و البته روانشناسی!! رو بخونم ؛ که اگه احیانا بخوابم ، سر آزمون ضرر بیشتری میکنم و ذهنم طبق تجارب فراوانی که تا به اون لحظه داشتم کارآیی کمتری نسبت به حالت دوم خواهد داشت …
ساعت حدود یک و نیمه و من برای چندمین بار! یه لحظه وارد تلگرام میشم و یه شخصیت مهم رو آنلاین میبینم …
از اون جایی که علت آنلاین شدنشو میدونم بهش سلام میکنم …
تا اذان صبح بدون هیچ تمابلی به شب خوش گفتن از اون طرف ، صحبت میکنیم!:/
تا شش و نیم قصد حرکت به سمت مقصد نداشتیم …
صبحانه خوردم ولی هنوز ته دل احساس ضعف داشتم
مشخص بود خانواده ازم انتظار چندانی ندارن ! و چیزی شبیه "هر چه باداباد " ! در ذهن می پرورانند!
گاج نقره ای به دست سوار ماشین شدم …
لباسام به طور یک دست آبی ؛
شلوار لی ، مانتوی آبی ، مقنعه آبی یادگار مدرسه و... کفشای استخونی طبی که روی هم ترکیب ررضایت بخشی رو می ساختن …
در مورد پوشش روز کنکور با اینکه دامنه انتخابم گسترده نبود میخواستم لباسی انتخاب کنم که تأثیر خوبی روی اعتماد به نفسم داشته باشه …
چادرمم چادر دانشجویی مدل جدید عیدم بود …
وقتی جلوی فرمانداری مستقر شدیم بابام از ماشین پیاده شد و رفت تا کار کوچیکشو انجام بده و برگشت … تو فاصله این رفت و آمد گوشی بابام زنگ خورد و مامانم پشت تلفن گفت : برات ساندویچ درست کردم بیاین بگیرین … اول امتناع کردم و بعد قبول ؛ مشروط به خواست بابا که اگه قبول کرد ، برمیگردیم و خبرشو میدم
وقتی بابا اومد و در جریان قرار گرفت به سمت خونه حرکت کردیم
تا اومدیم خیابون خلوتو بپیچیم دیدیم دو نفر دختر و پسر دارن به سمت ایستگاه اتوبوس میدوئن …
بابام سریع حرکت کرد و دم در خونه وایستاد
ساندویچمو از مامانم گرفت … از داخل ماشین بابت بد خلقیم از مامانم معذرت خواستم و التماس دعا دادم
دوباره راه افتادیم و ماشین از جای خودش برای حدود نیم ساعت کنده شد!
تو ایستگاه اتوبوس اون دختر و پسر چند دقیقه پیشو دیدم که منتظر ماشین بودن …
.
.
.
ادامه دارد …
.
.
.
الان مشهدم!!
آخ جون نت3G...
__________________________
شرمنده دوستان!
برای آپدیت وبلاگ نت ندارم
.
.
.
راستشو بخواین خسته تر از چیزی ام که بونم خاطره امروزو بگم!امروز بدشانسیای کوچولو زیاد داشتم …
ولی در کل بد نبود
فردا که کنکور زبانمم دادم در مورد خاطره نویسی چاره ای خواهم اندیشید!
_______________________
کل دیشبو بیدار بودم
از ساعت هشت شب دیشب سرم روی بالش آروم نگرفته …
به شکل چشمای زامبی در اومدن …
چشمای خسته من!
.
.
.
حنّا !
بدنت را در چه راهی فرسودی !؟
_____________________________
چون قراره تا فردا صبح بخوابم
چند تا توصیه به خاطر روز ی که پیش رو دارین …
شام برنج نخورید!
ترشی و کلا چیزای ترش نخورید …
صبحونه کامل بخورید
نگران نباشید کنکور آسونه
.
.
.
سر جلسه کنکورم و دارم سوالای زبانو جواب میدم :/
البته با احتساب زمان های نقصانی
_____________________
# خدا بخیر بگذرونه …
دو ماه پیش بود ؛
تازه با کتابا آشتی کرده بودم
باید با هر شرایطی بود درس میخوندم … *
یه بار حین خوندن درس دین و زندگی ،
چشمم خشک شد روی جمله ای از کتاب …
اون جمله ، پیام آیه ۲۸ سوره صاد بود
نکته ترکیبی ای که پایینش نوشته بود اشک منو در آورد.
.
.
.
امروز عمق حقیقت اون آیه رو درک کردم
...... ( = حذف شد )
هیچ وقت این اتفاقو فراموش نمی کنم
اتفاق دردناکی که حال من خود اتهام حساس اما واقع بین رو .........
___________________________________________
* اگه جزء معدود افرادی نیستین که از قضیه بدحالی و مشکلات دو _ سه ماهه م خبر دارن متوجه عمق حرفای الانم و تغییرات گسترده م نمیشین.
با این وجود بازم هیچ کس علت اصلی این تغییر وضعیت یهویی رو نمیدونه و من انتظار درک شدن ندارم.
دلم پره !
دیشب زود خوابیدم ولی خواب آشفته دیدم
و بعد که باتپش قلببیدار شدم ……
دیدم اون کور سوی امیدمم دیگه خاموش شده
.
.
.
و اما درس ...
من درسو ول کردم ؛ خیلی وقته دیگه جدی نیستم
علتش به هیچ وجه تنبلی نیست
همشم بخاطر نا امیدی نیست …
اینا هم بهانه نیست
# اگه هیچی نمیدونییعنی من پیش تو راحت نبودم !
این یعنی به زودی زمانی میرسه که دیگه دیره.
.
.
.
قراره دوباره بشکنم.
لطفا برام دعا کنید ؛
از توضیح مشکلاتم معذورم …
.
.
.
خودمو به اون راه میزنمو از خودم میپرسم :
... آیا تقدیر عوض میشه ؟
دلم درد متعالی میخواد !
_________________________
بهم پیام ندین و زنگ نزنین.
پای تلفن خونه نمیام
لطفا فقط دعا کنید
.
.
.
برای همه تون آرزوی موفقیت روزافزون دارم
أأمن یجیب المضطر اذا دعا و یکشف السوء...
خانم مرد خدا پیغام داده نه شب آنلاین شم
راجب کلاس زبانه …
کی میاد ؟
من تنها دلم نمیخواد برم
و به احتمال ۹۰ % این کارو نکنم
.
.
.
آماده نشستم و منتظرم فاطیما در خونه رو بزنه …
قراره به پیشنهاد اون با هم بریم کتابخونه و بعد از اون ، پارک
اوه گفتم کتابخونه ؛ باید برم مثل همیشه جریمه بدم !
.
.
.
کنر نزدیکه
و قراره من سه روز دیگه نالود بشم …
.
.
.
سلام بی جنبه ها ...
.
.
.
در صورت شناسایی ( ! )
آی پیتون بلاکمیشه
... ( به این میگن دموکراسی ! )
________________________
پی نوشت :
حالا برین زیر ده بدین
ز سرزمین عطر ها و نور ها ؛
نشانده ای مرا کنون به زورقی ،
ز عاج ها ، ز ابر ها ، بلور ها …
.
.
.
# فروغ فرخزاد
______________________
لطفا سوء برداشت نشه !!
مچکر
.
.
.
دارین بهم عیدی میدین !؟
____________________________________
من باز آمار دادم ؟!
کی یادم انداخت ؟؟
سوبر !!
کدوم رأیتو حساب کنیم !؟
۱. رأی زیر دهت !
۲. رأی نود تا صدت !!
۳. میانگین دو تا رأی …
تکلیفمونو روشن کن ببینیم نظر دوستمون چیه !
بعدا میخوام میانگین بگیرم
ممنون !
.
.
.
__________________________________________
سوبر !
دیگه نمیخواد جواب بدی دوست بدجنس !! :/