ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
احساس بزرگی میکنم !
حس می کنم از لحاظ بعضی چیزا از هم سن وسالای خودم با تجربه ترم !
.
.
.
هنوز مشهدم ؛
صبح زود میریم حرم
و این جوری وارد شدن به سن قانونی رو
به بهترین شکل ممکن شروع می کنم ...
.
.
.
دو ساعت پیش تو تلگرام با شماره خودم آنلاین شدم
خانم معصومیان بهم پیام داده بود !
از کنکورم پرسید و من تو جوابش گفتم نسبت به سال پیش ساده تر بوده ...
البته قبل این جواب از « ماهیت کنکور » ! اظهار بی اطلاعی کردم
ـ : « کنکور ؟ چی هست ؟! »
برام آرزوی موفقیت کرد !
.
.
.
با نزدیکتر شدن به اتمام سن هجده سالگی ،
و رو به زوال رفتن هیفده سالگیم ...
با تجربه تر و پخته تر از قبل شدم
بعد از پشت سر گذاشتن هیفده سالگیم ، موقعیت های متفاوتی رو تجربه کردم ؛ شرایطی که شک دارم اتفاق افتادنشون به ذهن بعضی دوستان حتی خطور کنه ... ! ( بدون اغراق )
تو این 365 روز گذشته ،
متهم شدم به ویژگی هایی مثل « غرور » ، « عُجب » ، « ریا » ، « سنگ دلی » حتی ! ؛ ولی از همه این توجهات محبت آمیز !! ، کمال استفاده رو کردم و به قول ناشناسی ... از آجرهایی که به طرفم پرت شدن دیوار ساختم ... که از بابت راهنمایی های خدا _ همونایی که تو شرایظ خاصم دیر متوجهشون شدم _ و البته کمک های دوستان ، کمال سپاس و تشکر رو دارم ؛ هر چند هنوزم بخاطر بعضی اشتباهاتم که بیشتر بخاطر نا آگاهی بود ، رو سیاهم ( در کمال واقع بینی این حرفو میزنم )
امیدوارم هیجده سالگیم شروع خوبی برای تغییرات مثبتم باشه ...
ـ سعی کنید دنبال علتِ از این از شاخه به اون شاخه پریدنا نگردید ! ـ
راستشو بخواین تصمیم گرفتم در لحظه تایپ کنم !
واین یعنی هر چی به ذهنم رسید نوشته بشه ...
... شاید ندونید ؛ ولی ذهنم این اخیر ، خیلی مشغول و بی نظم بود ـ و هست ... ـ
راجع به مهمونی تولدم هیچ تصمیم قطعی ای نداشتم ؛
این پدر و مادر نو گِرا م بودن که از این تصمیم متزلزل حمایت کردن ...
( امیدوارم مثل فاطمه و مهری نگید « خدا شانس بده ! » )
خیلی وقته از وقت خواب گذشته ! ...
خلاصه ش میکنم ...
احساس می کنم باید مسئولیت پذیر تر عمل کنم
مثل آدمای متعهد رفتار کنم !
در مورد خودم حریم محکم تری ایجاد کنم و مبادا آزادی بی حد و حصرم که مبتنی بر اعتماد و اطمینان پدر و مادرم به من هست ... خدایی نکرده کار دستم بده ! این آزادی جنبه های زیادی داره و یکی از اون ها ، آزادی در کلام ـ بدون مقتضای زمانی یا مکانی ـ هست !!
متاسفانه و به طور طبیعی ، ویژگی های ناخواسته و ریشه داری درونم هست که بایدبذارمشون کنار ...
چیزایی مثل عجول بودن و صبر نداشتنم که بابام در موردش میگه : « اگر اینگونه نبودی ، فرشته بودی » ! ...
.
.
.
امیدوارم حرفای ـ شاید! ـ بی سر و ته الانمو ...
به پای ناپخته بودن یا بی برنامه بودنم نذارید که بحث جدایی رو در پیش خواهید گرفت و مقصدتان ترکستان شود ! ...
قرار بود امروز نحوه حساب کردن سن دقیقو طبق روش مشاورا و روانشناسا ـ به سریع ترین شکل ممکن و بر مبنای آزمونای هوش وکسلر ، استنفورد بینه و ... ـ بهتون یاد بدم که متاسفانه وقت نیست ...
امیدوارم بخاطر همه بدی های خواسته یا ناخواسته م
منو ببخشید و حلال کنید ...
التماس دعای ویژه
ـ وقت تنگه !! ـ
خدانگهدار ...
(بعدا حتما ! اصلاح میشه ... No Sharge !! :| )
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پی نوشتــ :
کادوی برادرم رسول ،
با تاخیر چند روزه امروز ( سوم مرداد ماه ) به دستم رسید ...
هدیه غیر منتظره م یه ساعته که شاید بعدا همراه عکس کیک 81 سالگیمون ! براتون آپدیت کنم
... آقا رسول تا سحر دیشب مشهد بودن ! :|
.
.
.
بابت تبریکا ممنون ...
تولدت مبارک:)
هرچند پیشاپیش تبریک گفته بودم^_^
Salam..
baleyadame!mamnun...
سلام ،
خوشحالم می بینم چنین حسی داری، امید وارم من بعد بقیه عمرتو پربارتر سپری کنی دوستم. [البته اگه منو هنوزم دوست خودت بدونی:)]
و تولدت مبارک
ببخشید، درمقایسه با تبریک تو خیلی خشک و خالی بنظرمیاد
التماس دعا
Salam...moteassefam...kheylimamnunam
سلام عزیزم
برات بهترین ها رو ارزومندم
ان شاءالله شاهد موفقیت هات باشم.
Salam.
mamnun va hamchenin
تولدت مبارک امیدوارم همیشه در سلامت باشی
...mamnunam
سلام خوبی؟
Salam
khub...?!
سلام.کجایی پس ؟
Salam
...